به کلبه ی کوچک من خوش آمدید
به کلبه ی کوچک من خوش آمدید
گلچین شده از همه چیز
نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان,داستان جالب, توسط آریا |

برداشت اول:

کودکی از پشت درختان پرید

گفت عید

دست به هم زد، پرید

خنده کنان تا ته رویا رسید

اشک پدر را ندید

خنده ز لب های پدر رخت بست

بغض به بار آمد و در هم شکست

در نگهش جان نبود

سفره بود

نان نبود

باز پدر در ته سیگار ماند

خنده ی کودک ز لبش خشک شد

داغ به قلبش نشاند

دید پدر قلب خودش را فشرد

دست به دیوار برد

جان سپرد....

برداشت دوم:

شب رسید

باز غمی جان گرفت

جان درید

عید بود

در دل او واژه ی تردید بود

رفت و رفت

دست تکان هم نداد

درد به جان می زد و درمان نداد

رفت و رفت

پشت سرش مرد زمینگیر شد

اشک سرازیر شد

پیر شد

عید بود

حال، دگر مرد چه نومید بود

از نفس افتاد و پر از درد شد

سبزه عید از نگهش زرد شد...

برداشت  آخر:

کاش که ماتم نبود

لرزه به دستم نبود

غم نبود

کاش دلم یکه و تنها نبود

یخ زده در قصه ی سرما نبود

سفره هفت سین من از غم پر است:

(( سرد و سخت

ساز و سوز

سیطره ی شب به روز

سبزه ی بی بار و برگ

سایه ی سنگین مرگ ))

تُنگ ترک خورده ی بی ماهی ام

یاد من آرَد غم تنهایی ام

گریه ی گه گاهی ام

غصه ی تنهایی من قصه نیست

حال و هوایی است

که باید گریست

حال که عید آمده آزرده ام

باز ترک خورده ام

مرده ام...

 



.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.